کلبی کچل نامی بود که ده به ده سفر میکرد و با حیلت و مکر مال مردم به دوز و کلک میستاند روزی گذرش بر درب خانه زنی تنها افتاد و در قفسی کنج سرای خانه دو خروس فربه دید و چشم طمع بدانها دوخت..پس زن را صدا داستانهای کوتاه...
معروف است که چنگیز خان مغول پس از فجایع در نیشابور به همدان رفت و به مردم آنجا گفت: یک سوال از شما می پرسم اگر جواب درست و خوبی بدهید، در امان هستید.او پرسید: من از جانب خدا آمده ام یا خودم؟در میان جم داستانهای کوتاه...
چهل سال پیش ، یه فلاسک چای مرحومعموی خانمم آورده بود برامون کادو عروسی، در این مدت دو بار شیشه اش شکست عوض کردیم و چند سال بعد پوسته اش را عوض کردیم.دیگه استفاده نمیکردیم و مدتی درکمد ، بایگانی بود.. داستانهای کوتاه...